
خسته ام
از خودم خسته ام
از شما روزهای بی حوصلگی
شب های کشدارِ تنهایی
از این شعرهای تکراری عشق ها عاشقانه ها
حتی شکست های تکراری
از این حضورهای مترسک وار پر از تردید
از امتداد مستمر چهار فصلی که از کفّ ما میروند
بدون هیچ چ چ چ تغییر… بدون هیچ تغییر خالی شده ام خالی میروم
هیچ فکری در سرم نمیماند… نمیآید که بماند
همین روز هاست که کاغذ سفیدی به اشتراک بگذارم
فقط با یک امضا
یا چه میدانم یک شکلک
یکی از این قالب هایی که همه برای هم میفرستند
یا دستی که باید تکان بخورد ولی نمیخورد
همین روز هاست که خودم را یک جاییگم کنم
نه… اینبار پشت دود سیگار نیست
یا میان انبوه واژههای بی سرانجام
یا در سوگ نیمه رفاقتهای گاه و بیگاهی
این بار
در کوچه پسکوچه های کودکی کسی
که زود بزرگ شد نیمه برهنه عصبانی شورشی
و با دلی پر بزرگ شد
کسی که این روزها… عجیب خسته است
نظرات شما عزیزان: